سجده ی خورشید
دیگر برای چاه فقط آه مانده است
حسرت برای دیدن آن شاه مانده است
هر لحظه تازه می کند آن زخم کهنه را
بغضی که در گلوی تر چاه مانده است
با رفتن سپیدی خورشید از زمین
مشکی تیره ای به تن ماه مانده است
از ناله های نیمه شب آسمان مهر
یک سجده تا قیام سحرگاه مانده است
آب زلال سفره ی ایتام اشک چشم ...
دیگر برای چاه فقط آه مانده است